روز زیبای عشق ...
فریاد نزن ای عاشق ، من صدایت را درون قلب خود میشنوم ، درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود مینگرم .
بی سبب نیست چنین فریادم ، بی گناه در دام عشق افتادم ، چه درست و چه غلط زندگی هم خودم هم تو رو بر باد دادم بی گناه در دام عشق افتادم ، اگه احساسمو میفهمیدی قلبتو دوباره میبخشیدی ، لحظه ی پایان این دیدار را روز آغازی دگر می دیدی ، اگه بیهوده نمی ترسیدم عشق و اونگونه که هست میدیدم شاید این لحظه ی غمگین وداع قلبمو وباره می بخشیدم ، کاش ازاین عشق نمی ترسیدم .
ما سزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و سرگردانیم ، ما که دانسته به دام افتادیم ، چرا از عاشقی رو گردانیم ؟ وقتی پیمان دل و میبستیم گفته بودیم فقط عاشق هستیم ولی با عشق نگفتیم هرگز از دو دین نابرابر هستبم .
نه گناهکاریم نه بی تقصیر ، من و تو بازیچه ی تقدیریم ، هر دو در بی راهه ی بی رحم عشق با دل و احساس خود درگیریم ، بیشتر از همیشه دوستت دارم گرچه از عاشقی و عاشق شدن بیزارم ، زیر آوار فروریخته ی عشق از دلم چیزی نمونده که به تو بسپارم .
تو که هم دردی مرا یاری بده ، به من عاشق امیدواری بده ، اگه عشق با ما سر یاری نداشت ، تو به من قول وفاداری بده ...
خوب بور