دلتنگ...

تا حالا شده دلت انقدر بگیره و انقدر بی حوصله بشی، ولی ندونی دلت از چی، دلت از کی، دلت از

کجا گرفته؟!!! تا حالا شده تو یه جمعی باشی ولی خودت و از همه جدا احساس کنی و انقدر تو

خیالات خودت باشی که نفهمی اصلا اطرافت چی میگذره؟!!! تا حالا شده خودت و تنهای تنها ببینی در

صورتی که تنها نیستی و یه عالمه دوستای خوب داری؟!!! نمیدونم چی بگم!!! خیلــــی بده دلت

اینجوری بگیره، طوری که حتی نتونی به زبونش بیاری یا اصلا بنویسی که شاید یه کم سبک شی!!!

 

 

غریبون آی غریبون، یه شعر تازه دارم واسه حال دلتون

آسمون رویا

من به دستهای نگاهت دل خود را می سپارم هستی ام یه قلب پاکه که برات هدیه میارم واسه ما

فرقی نداره که چقدر فاصله داریم هر جای دنیا که باشیم واسه هم پر در میاریم می دونم با گوش

جونت می شنوی ترانه هامو میونه این همه فریاد می شناسی رنگ صدامو دل من قد یه دریاست

اما واسه تو یه برکه تو برام آب حیاتی بی تو بودن مثل مرگه

تویه آسمون رویا تو پری شهر نوری تو عزیز ترین ستاره از یه کهکشون دوری ، تو برام رنگ

خیالی تویه بی رحمی دنیا مثل آسمون رویا آبی قشنگ دریا