پشت کدامین لحظه بن بست جا ماندی تا ببینی

دختری اینجا می خواست در تنهایی خویش  آسمانش را باتو قسمت کند؟؟؟؟

وسعت آسمان تو آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد....

هیچ کس ندانست در بی پناهی شبهای بی ستاره ام

چقدر لبان و قلبم پر از ستاره و دوستت دارم بود.....

و من چقدر بر حقیقی بودنش برخود میبالیدم....

اما..............

شاید که دیگر مهم نیست

که از تو  گلایه کنم......

  دیگر  از خدایم هم نخواهم پرسید

که چرا سهم من از این همه  سکوت و گذشت و عشقی بی آلایش

چیزی جز سرکوب غرور

سنگسار احساس

       و منطقهای بی دلیل نبود؟؟؟.......

من میروم تا در پس ستارگان خاموش خویش گم شوم

     بی آنکه تو را در آسمان کوچکم گم کنم.......

و دیگر هرگز

از تو نخواهم پرسید

که چــــــــــــرا

وسعت آسمان تو

 آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد؟؟...

دیگر هرگز

نخواهم پرسید

               چــــــــرا..................

                        چــــــرا..................

                                      چــــرا..................

  

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی خاطره سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:05 ب.ظ http://khaterehmordab.blogsky.com

سلام
بسیارعالی بود.... تصادفی رد می شدم حیفم آمد کامنت نزارم.....
توگل سرخ منی
توگل یاسمنی
توچنان شبنم پاک سحری
نه . ازآن پاکتری....
........................... بسیارزیبابود موفق باشی یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد